آموزه های حقوق کیفری -جرم شناسی -بزه دیده شناسی
| ||
نگاهی جرم شناسانه به تجاوز جنسی به نونهالان و نوجوانان دختر «هیس! دخترها فریاد نمی زنند»؛ فیلمی برای فریاد دختران کلام اول
هیس، فریاد خاموش دخترانی است که در جامعه بشری قربانی پدیده ای شوم اجتماعی می شوند؛ پدیده ای که دیر زمانی است ریشه در فرایند اجتماعی بشری دارد و چنان در دل آن جا خوش کرده که امیدی برای رهایی اش نیست. تجاوز جنسی به نوباوگانی که نه زبان بازگو دارند و نه گوش شنوایی برای شنیدن آن در کنار خود می بینند؛ بلایی برای جان و روان این آینده سازان آینده خلق بشر که در تنگناهای فکری غوطه می خورند و با ایجاد حصار های خشک و نامنعطف ذهنی، مسیرهای وقوع چنین پدیده ای دلخراش را در جامعه خود همواره ساخته اند. نگاهی به این فیلم، ذهن بی جان مرا جدای از اینکه بی رمق و بی رمق تر ساخت، به همهمه واداشت که قلمی بفرساید و از دیدگاه جرم شناسی نیم نظری به این واقعه در فرایند جامعه ایرانی بیندازد تا شاید ضمن تلنگری حداقلی به ذهن شهروندان ایرانی، دست کم مسیر یافتن راه حل یا راه حل های احتمالی برای برون رفت از این معضل، آغاز شود، هرچند که خود نتواند و ناتوان از ارائه راه حلی برای آن باشد. چرا که قلم ها همواره تکلیف بر «ارائه راه حل» ندارند و «طرح مساله» نیز می تواند برای برخی از آنان، رفع تکلیف اخلاقی کند. جان کلام علل زایش بی چون و چرای این پدیده شنیع اجتماعی که در دل جامعه بسان سرطانی ناپیدا رو به رشد است و خاموشی را پیشه خود کرده است، چیست و عوامل کدامند؟! موارد زیر شمه ای از این علل و عوامل است که توجهی مضاعف می مطلبد. سایه سنگین فرهنگ سنتی بر بافت فکری بشر این پدیده، خاص جامعه ایرانی نیست و علل و عوامل فرهنگی شکل گیری و وقوع آن در روند اجتماع انسانی نیز مختص جامعه ایرانی نیست. بشر، این «شبان هستی» به تعبیر هایدگر، آن زمان که از پشت «پرده بی خبری» جان رالز یا «وضع طبیعی» هابز و لاک و کانت و روسو برخاست و مسیر «جامعه مدنی» را بر خود هموار ساخت و بدین سان، «جامعه مکانیکی» امیل دورکیم و «جامعه ایستای» اگوست کنت و «جامعه بسته» کارل پوپر را وانهاد و به دامان «جامعه ارگانیکی» دورکیم و «جامعه پویای» کنت و «جامعه باز» پوپر قدم گذاشت، با ایجاد تغییر و تحولات فکری خویش از رهگذر نمایش «قاعده دیالکتیک» هگل، اندیشه ها آفرید و با گذر از مرحله تز و آنتی تز، سنتزهای فکری بدیع و بدیع تر خلق کرد تا بتواند سرانجام از «وضعیت موجود» خویش بهترین بهره برده و «حقیقت موعود» خویشتن خویش را بیابد. اینگونه شد که در بافت فکری اش به صورت روزافزون هنگامه آفرید و با فزون تر کردن لایه های متنوع جامعه خویش، ضمن تلاش برای کاهش پیچیدگی ها و ابهام های موجود خود، بعضا پیچیدگی و ابهام های جدید برای خود خلق کرد. فرهنگ انسانی، در این «مسیر گذار» تغییرهای فراوان به خود گرفته و تحولات وافری به چشم دیده است اما با این همه در هزاره سوم بشری باز شاهد جلوه هایی از ریشه بسیار سنتی اندیشه های بسته در بافت فکری و فرهنگی امروزی آن هستیم. جلوه هایی که گرچه به واسطه مثبت بودن آن تا به امروز به حیات خود ادامه داده اند اما بسان سکه ای دو رو بوده که یک روی منفی آن هم عامل ایجاد معضلات نامبارکی در گردونه اجتماع اش شده است. آبرو، شرف، حیثیت، شرافت، عرض، ناموس و واژگانی از این دست، ماحصل ریشه های سنت فکری جامعه بشری است که به زعم خود، ریشه در اندیشه اخلاقی او دارد. زیرا بشر، به تعبیر ارسطو، موجودی اخلاقی است و اخلاق در بطن و متن بافت فرهنگی اش ریشه دارد. بدین سان، حفظ آبرو، شرافت مندی، ناموس پاسداری، از جمله ارزش های بنیادین انسانی است که هر جامعه ای بر آن صحه می گذارد و هر اندیشمندی فیلسوف و حقوق دان و جامعه شناس و مردم شناس و از این قبیل بر آن مهر تایید می زند. به واقع، نه تنها «اراده عمومی» یا «خرد عمومی» بر آن نظر دارد بلکه «خرد جمعی» که محصول اندیشه خواص یک جامعه و جوامع بشری بوده نیز بر چیرگی حضور دائم آن در ذهن خود معترف است. با این همه، در عصر پیشرفت کنترل ناپذیر دانش بشری و روزافزونی طلیعه های نوین فکری در خاطر انسانی، باز انسان آن زمان که به ارزش ها و هنجارهای اخلاقی می رسد، با احتیاط وارد عمل می شود و به سختی درصدد ایجاد تغییرات و تحولات در آن برمی آید. به این معنی، به رغم تحولات سریع فکری در عرصه دانش انسانی، ارزش ها و هنجارهای اخلاقی از این شتاب، فراوان عقب بوده و هیچ گاه سرعت تحویل و تحول خود را با این پیشرفت ها سازگار نمی سازند. علت این امر، ریشه داشتن ارزش ها و هنجارهای اخلاقی نظیر حفظ آبرو و شرف در بطن و متن فکر بشر و جامعه بشری است که هیچ انعطاف نمی پذیرد و به حقیقت نیاز به بازنگری از سوی بشر دارد. در حقیقت، به نظر می رسد که بشر باید طرحی نو براندازد و در این هنگامه برای حفظ آبروی بشر در اندیشه های اخلاقی اش نیز بازنگری کند و هر آن ارزش ها و هنجارهایی که محلی برای ریختن آبروی او می شود را اصلاح کرده و قیدی بر فلسفه مطلق آنها بزند. این قید باید در عمل و در بطن و متن اندیشه بشر روی دهد و نه در قالب نوشته و مکتوبات او. باید آبروداری را با بستن مسیرهای آبروریزی حمایت کرد. آبرومحوری زمانی معنی می یابد که مفرهای آبروریزی بسته بماند یا دست کم به حداقل برسد. وقتی که آبرومحوری خود زمانی وسیله ای برای آبروریزی می شود، تمثیل «گندیدگی نمک» را برای ما یادآور می شود که همگی «هر آنچه بگندد نمکش می زنیم». پس، «وای به روزی که بگندد نمک». البته جامعه غربی و آمریکایی برای بیرون آمدن از گرفتاری مورد بحث این نوشتار، چند دهه ای است که آستین ها بالا زده و با پذیرش استثناهایی بر قلمرو سفت و سخت ارزش ها و هنجارهای اخلاقی، در پی رهگذرهای مطلوب و موثر بوده و اندکی نیز، صد البته اندک، موفق بوده است.
در این وضعیت اخلاق محور بشری، جامعه ایرانی نیز دستی بر آب دارد و به واسطه ریشه های اخلاق دینی بیش و بیش از پیش خود را در دامان اندیشه ها و ارزش های اخلاقی وزین مزبور یعنی آبرومداری و شرافتمندی محصور نموده و دیده به دیدگان دنیای پیشرو سپرده است. جامعه ایرانی نیز باید برای برون رفت از معضل موجود اخلاقی که رهگذری زائیده سوءاستفاده از اخلاق بوده همگام با جامعه بشری طرحی نو بر اندازد و چاره ای بیاندیشد. سکوت؛ آبرو داری یا آبروگریزی راستی، اگر به دخترکی نونهال تجاوز شود و مجالی به او دهیم که به والدین یا نزدیکان خود بگوید و شخص متجاوز تحت تعقیب قرار گیرد و کیفر شود، چه اتفاق می افتد؟ آبروها ریخته می شود یا طرح همین دعوا خود به معنای آبروداری خانواده قربانی است؟ آیا خانواده و والدینی که به بهانه آبروداری، لب به سخن نمی آورند، باورمندی به آبرو و شرف دارند؟ آیا از سکوت آنان، آبروداری درک می شود یا بی اعتنایی به آبرو؟ آنان که آبرو را بهانه می کنند و بر آن باور دارند هیچ لب به سکوت نمی نهند و خاموش نمی مانند، بلکه یا به قانون پناه آورده و دست به دامان دادگستری عمومی می شوند یا خود راساً دست به کار شده و دادگستری خصوصی را به منصه ظهور می رسانند. پس، آنان که سکوت می کنند، در کدامیک از این دو دسته جای می گیرند؟! جامعه ایرانی که در زمره جوامع در حال گذار به سوی توسعه است، رنگ و لعاب اندیشه های سنتی غالب بر فرهنگش دوچندان است و در این میان، تلاشی مضاعف می طلبد که این طرح نو را در اندازد و فرش قرمز آبروداری عملی را زیر پای شهروندانش بگستراند. دغدغه های اقتصادی و مالی، زمینه ساز بی اعتنایی به فرزندان توجه بی اندازه به تامین معاش و به واقع رفع نیازمندی های مادی فرزندان، توجه والدین را به اندرون و روان فرزندان به دیده فراموشی سپرده است. براستی آیا صرف تامین نیازمندی های مادی فرزندان، همه چیز است و کفایت به حد کافی حاصل شده است؟ ما و شما تردیدی نداریم که پاسخ منفی است. جملگی می دانیم که جسم و جان هر دو در کنار هم در کالبد بشر جای دارند و یکی را بدون دیگری، بی معنی است. پس چگونه است که بیش از آنکه روان خود را بیاراییم و مورد توجه قرار دهیم، بر جسم و کالبدمان دوچندان می اندیشیم و برای آن هزینه می کنیم؟! این دغدغه چندان دامن گستر بوده که بعضا والدین مجالی برای شنیدن حرف ها و خوسته های روانی فرزندان ندارند و اینجاست که کودک و نونهال و نوجوان خود را «تنها» می بیند. یعنی در حین در کنار خود داشتن فیزیکی والدین، «تنها»ست و به لاک خویش فرو می رود. تنهایی همانا و پیامدهای منفی آن همانا! طبع بشر به گونه ای است که چون دری را بر خود بسته می بیند بی تلاش نمی نشیند و بزودی زود جایگزینی برای خود می یابد. این جایگزین، رنگ ها ی مختلف و بوهای متفاوتی دارد و هم می تواند جلوه مثبت و هم منفی داشته باشد. دختری که از سوی شخص مورد اعتماد والدین به دام تجاوز جنسی او گرفتار می شود، چون والدین را با خود همراه نمی بیند، چون گوشی شنوا برای شنیدن این «درد» جان سوز نمی شناسد، به ناچار در مسیر تنهایی خویش به پیش می رود و آرام آرام این «درد» بسان «عقده» و گره ای روانی در جان و روح او جا خوش کرده و هر روز که به پیش می رود، جان گرفته و پر رنگ و پرنگ تر می شود، تا جایی که با کوچکترین واقعه ای که تداعی گر این «درد» باشد، «این «عقده» به ناگاه از اندرون «ناخودآگاه» او برمی خیزد و واقعه ای چنان تلخ می آفریند که رهاورد آن، نمونه ای از آن در فیلم «هیس» به شکل قصاص نمودار گردید. باری، با نیم نگاهی به دسته بندی ساختاری شخصیت فرویدی، این واقعه در قسمت ناهشیار و در لایه «ناخوادآگاه» دختر قربانی تجاوز جای گرفته و هر آن، تداعی واقعه تجاوز و اتفاق های پیرامونی اش، این حادثه تلخ را به سطح هشیار می رساند و در صورت واکنش قربانی درمانده به صورت فعل، بعضاً شاهد پدیده ای به نام «جنایت» خواهیم بود. هر آنچه روی داده حکایت از «وضعیت های پیش جنایی» (pre-criminal situations) دارد که سرانجام با واکنشی از ناحیه قربانی تجاوز به شکل تصویر کشیده شده در «هیس»، «فرایند گذار از اندیشه به فعل مجرمانه» (acting out) کامل می شود و ما شاهد یک «جرم» خواهیم بود. جرمی که وفق حقوق جنایی مستوجب کیفر است و هیچ رهگذری برای فرار از آن ندارد. جرم شناسی، یعنی علم علت شناسی وقوع جرم، در این وضعیت می تواند تحت وجود شرایطی به کمک این «مجرم امروزی» و «قربانی دیروزی» بیاید و با تشخیص میزان اثرگذاری جرایمی که در گذشته بر جسم و روان وی وارد شده، در شناسایی مسئولیت جنایی او یا عدم آن به یاری این دختر درمانده و نیز حقوق جنایی بیاید. باید بدانیم که حقوق جنایی بسان عکاسی است خشک مزاج که صرفاً از رویدادها عکس می گیرد و با روحیه ای بدون انعطاف این وقایع را تحلیل و سنجش نموده و سرانجام مبادرت به تصمیم گیری نهایی می کند در حالی که جرم شناسی بسان فیلمبرداری است که با آرامش خاطر و نرم خویی، از پیش و پس رویداد اتفاقی فیلم گرفته و با مداقع تام و تمام در این فیلم سرانجام با رویکردی منعطف اقدام به تصمیم گیری می کند. اما با این همه، جرایم ارتکابی دختری که قربانی تجاوزهای دوران کودکی به جسم و روان وی شده می تواند از رهگذر جرم شناسی به رهایی او بیانجامد؟! اگر از رهگذری مانند جنون به منزله ابزاری دفاعی برای چنین مجرمِ از پیش قربانی نتوان بهره گرفت و مدعی شد که مرتکب، شخصی عاقل و بالغ بوده که جسم و روان وی مورد تهاجم وحشیانه قرار گرفته است، می تواند در نظر حقوق جنایی خشک مزاج و نامنعطف تاثیر گذارد و به داد او برسد؟! پاسخ منفی است و باید در این وضعیت نگاهی واقع بینانه تری داشته باشیم. راستی، اگر مقوله «شفاف سازی اجتماعی» را در مسائل جنسی نیز وارد کرده و بر مسائل جنسی و ناموسی نیز باز کنیم چه اتفاقی می افتد؟! آیا از این رهگذر نمی توان از ادامه و استمرار بی رویه جنایت های خاموشی نظیر تجاوزهای جنسی به دختران نونهال و نوجوان جلوگیری کرد؟!
بی اعتنایی به فرزندان: کم رنگی رابطه عاطفی میان فرزندان-والدین توجه بی رویه و روز افزون والدین به تامین نیازهای مادی فرزندان در آشفته بازار اقتصادی، عاملی است وزین برای کم رنگ شدن رابطه عاطفی والدین در دوران نونهالی و نوجوانی و در نتیجه، ایجاد فاصله های عاطفی میان آنان. پیامد چنین اتفاق ناخوشایندی، اتفاق ناخوشایند دیگر است و آن، نبود نزدیکی فکری و روانی برای مطرح کردن مشکلات موجود و پیشروی فرزندان با والدین. به لحاظ روانی، تجربه به قدر کافی به ما آموخته است که تا زمانی که با شخصی حتی پدر و مادر و خواهر و برادر، راحت نبوده و احساس نزدیکی و علقه عاطفی و روانی نکنیم نمی توانیم هیچ سخنی از نوع سخنان محرمانه و راز و از این قبیل با آنان بزنیم و در نتیجه، وضعیت و رویه های نامبارکی چون تجاوز جنسی به شخص مربوطه می تواند در فرض وجود، بارها و بارها تکرار شود و سال ها و سال ها ادامه یابد. کلام آخر تا زمانی که «نگاه» «اندیشه» و «باور» های ما تغییر چهره و رنگ ندهند، همچنان باید شاهد چنین پدیده هایی ناخوشایند باشیم. برای این تغییر، نیاز به «اندیشه کردن» داریم و کتاب خوانی و تحصیل و اخذ مدرک و تخصص، اندیشه ورزی نیست بلکه تنها ابزارها و مسیرهای هموارسازی برای «اندیشیدن» هستند. پس اگر قدری بیاندیشیم، می توانیم دریابیم که طلوع خورشید در سپیددم صبحگاهان تنها با حرکت به سمت بالا و به واقع، فرار از سکون است که ظاهر می شود. یادمان باشد که قانون نمی تواند به شهروندان بی فریاد که در خود فرو رفته چندان کمکی بکند. یادمان باشد که قانون و نظام حقوقی به «فریادها» بس فراوان نظر دارد و توجه. زیرا این فریادهاست که با تبلور عینی در محیط بیرونی، بر نظم و امنیت شهروندان و جامعه اثر می گذارد و قانون که برای حفظ این دو ظهور و بروز نموده، وارد گردونه این همهمه شده و با پاسخ قاطع به کسانی که عالم بروز این فریادها شده اند، نظم و امنیت جریحه دار شده را به آن جامعه و فریادزنان باز می آورد. این چه منطقی است که انتظار دارد بدون هیچ فریادی، حق او در کف دست او گذشته شده و با لب به سخن نگشودن به حقوق حقه خود برسد. یادمان باشد که حق گرفتنی است نه دادنی. این مساله، مرد و زن نمی شناسد و کوچک و بزرگ ندارد.
برای تحقق این بایسته ها و شایسته که شبیه شعار می مانند و در کتاب ها و مجلات بس فراوان دیده ایم، باید چاره ای عملی اندیشه کرد و جامه ای کاربردی بر تن آنها کرد. باری، مشکل دشوار، فرهنگ و بافت فرهنگی موجود است و دشواری مشکل در انعطاف ناپذیری این رکن وزین اجتماعی است. اما اگر اندکی با نگاه خردورزی به این مساله بنگریم در می یابیم که جامعه، شهروندان و بازیگران این فرهنگ جز خودمان نیستیم. پس اگر امروز با زحمت فراوان دست به ساخت «هیس» و «هیس ها» خواهیم زد تنها خود را به پرسش می کشیم. زیرا دست کم در این گونه موارد، قدرت و دست های فرادستان نیست که جامعه و ما را به این سمت سوق می دهد که سکوت کنیم و دم بر نیاوریم بلکه این خود ما هستیم که عامل تنشیر و ترویج چنین اندیشه غلط فرهنگی هستیم که آبرومندی باید کرد و اگر جنایتی بر جسم و روان ما رفت دم بر نیاورد و سکوت باید کرد. بلی، از ماست که بر ماست. پس باید به خود رجوع کنیم، اندیشه خویش را اندکی تغییر دهیم و به فرزندان و کودکان خود از همان اوایل کودکی بیاموزیم که در برابر هر ناعدالتی و نقض ارزش های اخلاقی و اجتماعی و انسانی و دینی، فریاد زنند و سکوت را مرهم درد دل خویش قرار ندهند. اینگونه می شود که فرزندان امروز ما در فردای خود که پدران و مادران فردای جامع ما هستند هم خود به این مساله واقف و باورمند هستند و هم به کودکان خویش می آموزند آنچه که باید بیاموزند. حقیقت این است که ضرورت آموزش پدران و مادران ما در این وضعیت آشفته کمتر از آموزش کودکان و فرزندان نیست. افزون بر این، در گردونه اجتماع، والدین و فرزندان و جامعه، سه عنصری هستند که بر هم تاثیر و تاثر دارند و برای رهایی از هر معضل و معمایی اجتماعی نیاز است که این سه عنصر دست به دست هم داده تا دشواری های پیش روی شان را پشت سر بگذارند. متاسفانه در وضعیت فعلی در ارتباط با جنایات خاموش مبتنی بر بافت سنتی فرهنگی، این سه عنصر برخورد مناسب و مطلوبی با هم ندارند و هر یک، دیگری را متهم به این جنایات می کنند در حالی که هر سه عنصر به قدر خویش مقصر اند و باید هر سه به سهم خود اندیشه کنند و تدبیر اندیشی. شما می توانید برای ارجاع دادن به این متن از آدرس اینترنتی ذیل استفاده کنید:
http://didad.ir/fa/news-details/565/
کلیدواژه ها: [ یکشنبه 92/11/27 ] [ 6:47 عصر ] [ سید صادق اکبری ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.Net ] |